سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از معنى لا حول و لا قوة إلاّ باللّه از او پرسیدند ، فرمود : ] با وجود خدا ما را بر چیزى اختیار نماند و چیزى نداریم جز آنچه او ما را مالک آن گرداند . پس چون ما را مالک چیزى کرد که خود بدان سزاوارتر است تکلیفى بر عهده‏مان گذاشته و چون آن را از ما گرفت تکلیف خود را از ما برداشته . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :0
کل بازدید :4328
تعداد کل یاداشته ها : 7
103/4/13
12:34 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مادرمهربان[0]
این یه دفترچه خاطراته برای پسر گلمان که به راستی بزرگترین هدیه ای است که خدا به ما هدیه داده است.

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
شهریور 90[1]

سال نو مبارک

پسر عزیزم خدا رو شکر که خداوند تو را برای ما فرستاد چرا که زینت بخش زندگی ما فقط تو هستی و تو هستی .

ببخش که با کلی تاخیر مینویسم خودت بهتر میدونی چرا.سرم کلی شلوغ بود که خب البته اینا نباید بهانه بشه برای آپ نکردن وب شما ولی خب ببخش دیگه ..

اندر احوالات شما در سال جدید تا الان

 

چند روز قبل از تحویل سال که به پیشواز عید و خرید و تهیه سفره هفت سین رفتیم . شما کلی کمک کردی. مخصوصا در ریخت و پاش سفره هفت سین ( شوخی کردم برای خنده گفتم).

روز اول سال که موقع تحویل سال بود با بابایی کنار سفره که خودمون درست کرده بودیم نشستیم و کلی دعا کردیم . که بعدا عکساشو ضمیمه این پست میکنم .

بعد از تحویل سال ساعت 10 صبح به بهشت زهرا رفتیم . دوست داریم امسالمون متبرک به اسم شهدا و یادشون در زندگیمون باشه .

ساعت2 برگشتیم و ناهار یه کله پاچه توپ خوردیم. بعد از استراحت شب به خانه دایی "ر" رفتیم . خیلی خوش گذشت . طبق معمول با پذیرایی هاشون ما رو کلی شرمنده کردن. عموها و خاله سمیه و عزیز اینا هم بودن .

تا ساعت 12 شب آنجا بودیم .

قرار شد که فردا همگی به دیدن عزیز اینا بریم . مامان هم قرار شد برای کمک فردا زودتر بره پیش عزیز .

روز دوم هم که اونجا بودیم .

روزهای دیگه عید دیدنی های سرپایی بود تا 6 فروردین که چون خیلی حوصله مون سر رفته بودیم با هم رفتیم امامزاده صالح خیلی خوش گذشت . تا ساعت 4 اونجا بودیم و ناهار هم همونجا خوردیم شما که عشق اسنک هستی منم برات 4 تا خریدم و تا دونه آخرش هم خوردی.

فردا قراره با عمو ب و خاله س به "ا" بریم پیش مامانبزرگ بابابزرگ . ساکامونو بستیم و آماده .بابابی چون کار داشت دو روز بعد اومد.

ساعت 2 بعدظهر با خاله و عمو رفتیم ناهار هم مامانی کتلت درست کرد . تو راه نوش جان کردیم ساعت 6 رسیدیم . دایی اینا هم اونجا بودن . شب هم خاله "الف" هم اومدن . خاله "ل" اینا هم از صبح اومده بودن . خلاصه جمعمون جمع بود .

فرداش عصر یه سر رفتیم خونه خاله "ف" بعدش هم رفتیم خونه عمو "ب" بعدش هم که شب خونه دایی "ع" بودیم خیلی خوش گذشت .خاله "ک" هم با بچه هاش اومده بودن.

تا ساعت 12 اونجا موندیم .

 


91/1/22::: 8:9 ع
نظر()